نویسنده: آیت الله سیّدعلی حسینی میلانی




 

حال که به اختصار، شخصیت بخارى را بررسى نمودیم جا دارد که کتابِ به اصطلاح صحیحِ او را نیز در پرتو سخنان پیشوایان بزرگ حدیث، ارزیابى نماییم. شایان ذکر است که ما در این بخش به نقل ایرادهاى وارد بر چندین حدیث بخارى که از سوى بزرگان مطرح شده، بسنده مى کنیم.

حدیث خواستگارى از عایشه

از احادیث بى اساس صحیح بخارى، حدیث خواستگارى عایشه توسط رسول خدا صلى الله علیه وآله است. در این حدیث آمده است: ابوبکر در پاسخ به این خواستگارى به پیامبر خدا صلى الله علیه وآله گفت: «من برادر تو هستم».
اینک متن کامل حدیث را ملاحظه کنید:
عروه مى گوید: پیامبر صلى الله علیه وآله از عایشه خواستگارى کرد.
ابوبکر به او گفت: اما من برادر تو هستم.
پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: تو به لحاظ دین و کتاب خدا، برادر من هستى و عایشه براى من حلال است.(1)
ابن حجر عسقلانى در فتح البارى این حدیث را زیر سؤال برده است. وى مى نویسد: حافظ مغلطاى درباره این حدیث مى گوید: صحت این حدیث، محل کلام است؛ زیرا دوستى پیامبر صلى الله علیه وآله با ابوبکر در مدینه اتفاق افتاد و خواستگارى از عایشه در مکه؛ چگونه ممکن است که ابوبکر بگوید: «من برادر تو هستم»؟
افزون بر این، پیامبر صلى الله علیه وآله شخصاً به خواستگارى اقدام نکرد؛ چنان که ابن ابوعاصم به طریق یحیى بن عبدالرحمان بن حاطب نقل کرده است که عایشه مى گوید:
پیامبر صلى الله علیه وآله خوله دختر حکیم را به نزد ابوبکر فرستاد تا از من خواستگارى کند.
ابوبکر به خوله گفت: عایشه برادرزاده پیامبر است آیا مى تواند به ازدواج او درآید؟
خوله بازگشت و ماجرا را براى پیامبر صلى الله علیه وآله نقل کرد.
پیامبر صلى الله علیه وآله به او فرمود: باز گرد و به ابوبکر بگو: تو به لحاظ اسلامى، برادر من هستى و دخترت مى تواند به ازدواج من درآید.
خوله به نزد ابوبکر رفت و موضوع را با او در میان گذاشت.
ابوبکر گفت: رسول خدا صلى الله علیه وآله را دعوت کن!
آن گاه پیامبر صلى الله علیه وآله آمد و ابوبکر، عایشه را به ازدواج او درآورد.(2)

حدیثِ «شفاعت آزر توسط ابراهیم»

از روایات باطل بخارى، حدیثى است که نشان مى دهد ابراهیم علیه السلام در روز قیامت از آزر شفاعت مى کند.
بخارى بر پایه عادت همیشگى خود، این افترا را در چند جاى کتاب ناصحیح خود ذکر کرده است. چنان که انسان هاى خوش فکر مى دانند، این حدیث، شأن و اعتبار ابراهیم علیه السلام را به طور کامل زیر سؤال مى برد؛ چرا که چند موضوع را ثابت مى کند:

1 . ابراهیم علیه السلام با دستور خداى تعالى مخالفت کرده است.
2 . بر مخالفت و مجادله خود، اصرار ورزیده؛ به گونه اى که ـ بنابراین افترا ـ بر خلاف دستور خداوند، به استغفار خود براى آزر ادامه داده است.
3 . او با دلایل عقلى مبتنى بر امتناع از استغفار براى مشرکان، به مخالفت برخاسته است.
4 . از روى غفلت و اشتباه، گمان کرده است که عذاب شدن کافرى (چون آزر) ذلّت و بلکه بزرگ ترین ذلّت را نصیب وى (ابراهیم علیه السلام) مى سازد.
به راستى کدام ذلّت، از این ذلّت بزرگ تر است. بى خردترین مردم نیز چنین تصورى نمى کند تا چه رسد به پیامبر معصومى که براى هدایت بشر، مبعوث شده است.
5 . ابراهیم علیه السلام، مقصود وعده ی الاهى مبنى بر حراست از عزّت وى را متوجّه نشده است.

اکنون عبارت این حدیث را به نقل از کتاب تفسیر مى آوریم:
اسماعیل، از برادرش، از ابن ابوذئب، از سعید مقبرى، نقل مى کند که ابوهریره مى گوید: پیامبر صلى الله علیه وآله مى فرماید:
ابراهیم علیه السلام بعد از ملاقات پدرش به پروردگار عرض مى کند: پروردگارا! وعده دادى که مرا در روز قیامت، خوار نکنى.
خداوند به او مى گوید: من بهشت را بر کفّار حرام کرده ام.(3)
در روایت دیگرى این گونه آمده است:
ابراهیم علیه السلام مى گوید: پروردگارا! وعده دادى که مرا در روز قیامت، خوار نکنى، اما کدام خوارى، بدتر از خوارى پدرم خواهد بود؟(4)

دیدگاه فخر رازى

خداوند متعال در قرآن کریم مى فرماید:

(وَما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهیمَ لاِبیهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها إِیّاهُ فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للهِ ِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهیمَ لاَوّاهٌ حَلیمٌ)؛(5)

و آمرزش خواهى ابراهیم براى پدرش (عمویش) فقط براى وعده اى بود که به او داده بود (که ایمان آورد) اما هنگامى که بر او روشن شد که وى دشمن خداست از او بیزارى جست، به راستى ابراهیم بسیار دعا کننده و بردبار بود.
فخر رازى در ذیل این آیه مى نویسد: بیان چند نکته ضرورى است:
نکته یکم. تعلّق این آیه به آیات پیشین، از چند جهت قابل بررسى است:

1 . مقصود از سخن حق تعالى این است که نباید تصوّر شود که خداوند متعال حضرت محمّد صلى الله علیه وآله را از برخى موارد مجاز براى ابراهیم علیه السلام، منع کرده است.
2 . خداوند در صدد بیان این نکته است که مبالغه در لزوم گسست و دل کندن از زنده و مرده ی کفّار، علّت اتصال آیه ی مذکور به آیات قبلى است. خداوند در مرحله بعد به تبیین این مسأله مى پردازد که حکم گسست از کفّار، به دین محمّد صلى الله علیه وآله اختصاص ندارد.
بنابراین، مبالغه ی موجود در آیه، نشان مى دهد که تشریع وجوب گسست از کفرورزان، در دین ابراهیم علیه السلام نیز تجلّى یافته است و به همین جهت مبالغه در الزام گسست و جدایى از کفّار، به صورت کامل تر و قوى تر نمایان مى شود.
3 . خداوند متعال، در این آیه، ابراهیم علیه السلام را حلیم ـ به معناى کسى که کمتر خشمگین مى شود ـ و أوّاه ـ به معناى کسى که به هنگام زیان دیدن از مردم، بسیار آه و ناله مى کند ـ معرفى مى نماید. مقصود این است که فردى هم چون ابراهیمِ حلیم و أوّاه، تمایل قلبى فراوانى به استغفار براى پدرش دارد و منظور آیه این است که خداوند، ابراهیم علیه السلام را با آن همه منزلت والا، بردبارى و حلیم بودن، باز از استغفار براى پدر کافرش باز داشته است و به همین جهت دیگران نیز به طریق اولى، اجازه ی استغفار براى کفّار را ندارند.(6)

بنابر دیدگاه فخر رازى دانستیم که ابراهیم علیه السلام اجازه چنین استغفارى را نداشت و از پدرش تبرّى جست، از این رو تردیدى براى هیچ مسلمانى باقى نمى ماند که حدیث بخارى، جعلى و ساختگى است!
از طرفى، با چشم پوشى از آن چه گفتیم، دلایل عقلى نیز ممنوعیت استغفار براى مشرکان را تأیید مى کند. فخر رازى در این زمینه مى گوید:
خداى تعالى در آیه دیگرى مى فرماید:

(ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ)؛(7)

هر آینه، پیامبر و اهل ایمان نباید براى مشرکان (از خدا) طلب آمرزش کنند.
این آیه دو معنا را به ذهن القا مى کند:
1 . استغفار براى مشرکان، شایسته ی پیامبر صلى الله علیه وآله و مؤمنان نیست و به همین جهت آیه ی مذکور، معناى توصیفى به خود مى گیرد.
2 . جنبه ی ممنوعیت استغفار توسط پیامبر صلى الله علیه وآله و مؤمنان، مدّ نظر است.
مورد اول بدین معناست که نبوّت و ایمان، مانع استغفار براى مشرکان مى شوند و مورد دوم بدین معناست که استغفار براى مشرکان، ممنوع است.
البته شایان ذکر است که مفهوم هر دو مورد به هم نزدیک است. خداوند در ادامه همین آیه ی علت ممنوعیت را بیان مى فرماید:

(... مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحیمِ)؛(8)

... بعد از آن که آنان را اهل دوزخ شناختند.
هم چنین در آیه دیگرى از قرآن کریم مى خوانیم:

(إِنَّ اللهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ)؛(9)

به راستى که خدا هر کس را که به او شرک آورد نخواهد بخشید و غیر آن را براى هر کسى که بخواهد مى آمرزد.
معناى این آیات چنین است:
خداوند متعال از جهنّمى بودن مشرکان، خبر داده است و به همین جهت طلب آمرزش براى مشرکان، به منزله ی آن است که از خداوند بخواهیم از تحقق وعده ها و وعیدهاى خود دست بردارد که چنین چیزى، روا نیست.
هم چنین، تصمیم قطعى خداوند بر مجازات مشرکان، قرار گرفته است. بنابراین، طلب آمرزش براى آنان نه تنها فایده اى ندارد؛ بلکه باعث نقصان مرتبه ی پیامبر و کاهش منزلت وى نیز مى شود.
خداوند متعال مى فرماید:

(ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ)؛(10)

مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.
و از طرفى مى فرماید:

(أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحیمِ)؛(11)

که آنان اهل دوزخند.
بنابراین، استغفار، موجب خلف یعنى عدم تحقّق یکى از دو آیه ی مذکور مى شود که چنین چیزى امکان پذیر نیست.(12)

ابن حجر عسقلانى و توجیح حدیث

کوتاه سخن این که، حدیث شفاعت آزر توسّط ابراهیم علیه السلام، ساختگى و باطل است و به هیچ وجهى نمى توان آن را توجیه نمود.
شاید به همین علّت است که برخى علماى اهل سنّت به تصرّف در الفاظ این حدیث پرداخته اند و به جاى اسم حضرت ابراهیم علیه السلام از واژه ی «مردى» استفاده کرده اند.
براى مثال ابن حجر عسقلانى در فتح البارى چنین روایت مى کند:
در روایت ایّوب مى خوانیم: مردى، در روز قیامت، پدرش را مى بیند و به او مى گوید: من چگونه فرزندى بودم؟
پدر پاسخ مى دهد: بهترین فرزند.
فرزند مى گوید: آیا امروز از من اطاعت مى کنى؟
پدر مى گوید: آرى.
فرزند مى گوید: اکنون جامه ی مرا بگیر! پدر نیز همین کار را مى کند و آن گاه، فرزند به راه مى افتد و به نزد پروردگارش مى رود... .(13)
با این همه و بر اساس اظهارات یکى از حافظان حدیث اهل سنّت یعنى حافظ اسماعیلى و دیگران، اعتراف به بطلان حدیث مذکور، گریزناپذیر است.
ابن حجر عسقلانى در ادامه مى گوید:
اسماعیلى، اصل این حدیث را زیر سؤال برده و صحّت آن را مورد خدشه قرار داده است. وى پس از نقل این حدیث مى گوید: صحّت این حدیث، مخدوش است؛ زیرا ابراهیم علیه السلام مى داند که خداوند خلف وعده نمى کند، حال با وجود علم به این موضوع، چگونه سرنوشت پدرش را ذلّت و خوارى براى خود، محسوب مى کند؟
دیگرى مى گوید: حدیث مذکور با این سخن حق تعالى تعارض دارد، آن جا که مى فرماید:

(وَما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهیمَ لاِبیهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها إِیّاهُ فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للهِ ِ تَبَرَّأَ مِنْهُ)؛(14)

و ابراهیم هم که براى پدرش (عمویش) از خدا آمرزش خواست این نبود مگر به موجب عهدى که با او کرده بود و چون به او محقّق شد که دشمن خداست از او بیزارى جست.(15)
ابن حجر تلاش مى کند که این حدیث را تأویل و توجیه کند، از این رو مى گوید:
در پاسخ باید گفت: اهل تفسیر، در مورد زمان تبرّى ابراهیم علیه السلام از پدرش، سخنانى متفاوت دارند.
برخى گفته اند: این برائت جویى هنگامى رخ داد که آزر مشرک از دنیا رفت.
طبرى این معنا را با سندى صحیح از طریق حبیب بن ابوثابت، از سعید بن جبیر، از ابن عباس ذکر کرده است.
در روایتى دیگر مى خوانیم: زمانى که آزر مُرد، ابراهیم علیه السلام دیگر براى او استغفار نکرد.
هم چنین از طریق على بن ابوطلحه، از ابن عباس نیز همین معنا ذکر شده است که ابراهیم علیه السلام، در زمان حیات آزر براى او استغفار کرد، اما با مرگ آزر، از استغفار دست برداشت.
از طریق مجاهد، قتاده و عمر بن دینار نیز مانند همین معنا ذکر شده است.
برخى دیگر گفته اند: ابراهیم علیه السلام با مسخ شدن آزر در روز قیامت، دیگر از او نومید مى شود و از وى تبرّى خواهد جست.
این موضوع در روایت ابن منذر ـ که بدان اشاره رفت ـ ذکر شده است. طبرى نیز همین معنا را از طریق عبدالملک بن ابوسلیمان آورده است، عبدالملک مى گوید: از سعید بن جبیر شنیدم که مى گفت:
ابراهیم علیه السلام در روز قیامت سه بار چنین مى گوید: پروردگارا! پدرم.
بار سوّم ابراهیم، دست آزر را مى گیرد. آزر با حالت خشم، به ابراهیم نگاه مى کند و به همین جهت ابراهیم از او تبرّى مى جوید.
طبرى از طریق عبید بن عمیر چنین مى نویسد: ابراهیم علیه السلام به پدرش مى گوید: من در دنیا تو را فرمان مى دادم، اما از من پیروى نمى کردى؛ امروز تو را رها نمى کنم. پس اکنون جامه ی مرا بگیر.
آزر، میانه ی دو بازوى ابراهیم را مى گیرد که در این حالت به کفتارى تبدیل مى شود.
ابراهیم با دیدن چهره ی مسخ شده ی آزر از وى تبرّى مى جوید.
ابن حجر در ادامه مى گوید: مى توان هر دو دیدگاه را پذیرفت، بدین معنا که هنگامى که آزر با حالت شرک از دنیا رفت، ابراهیم از وى تبرّى جست و از استغفار براى او دست شست. ابراهیم با دیدن آزر در روز قیامت، از روى مهربانى و دلسوزى، درخواست آمرزش وى را مطرح کرد، اما با دیدن چهره ی مسخ شده ی آزر، از او ناامید شد و براى همیشه از وى تبرّى جست.
برخى گفته اند: ابراهیم مطمئن نبود که آزر با حالت کفر مرده باشد؛ زیرا احتمال مى رفت که ایمان آورده و ابراهیم را مطلع نکرده باشد؛ بنابراین، تبرّى ابراهیم از آزر، پس از حالت مذکور در این حدیث، رخ داده است.(16)

بطلان دیدگاه ابن حجر

همه ی عقلا ـ تا چه رسد به فضلا ـ بطلان سخنان مذکور را به روشنى درمى یابند؛ زیرا پاسخ نخست وى، به بیان اختلاف علما پیرامون زمان تبرّى جستن ابراهیم علیه السلام از آزر مى پردازد که هیچ ارتباطى به اصل اشکال ندارد.
البته ممکن است منظور ابن حجر این باشد که با معرّفى روز قیامت به عنوان زمان تبرّى، منافات حدیث مذکور را با آیه ی مبارکه ی (وَما کانَ...) برطرف نماید؛ اما باید گفت که این استدلال، از چند جهت بسیار ضعیف است.

1 . با این توجیه آیه (فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للهِ ِ تَبَرَّأَ مِنْهُ) باید به روز قیامت تأویل برده شود و حال آن که این آیه، گذشته را به عنوان زمان تبرّى جستن ابراهیم علیه السلام از آزر، معرفى مى کند و همان طور که مى دانیم، دست برداشتن از معناى ظاهرى آیه بدون وجود دلیل، جایز نیست.
2 . روایات متعدّد ـ که ابن حجر برخى از آن ها را صحیح دانسته است ـ بر وقوع تبرّى ابراهیم علیه السلام در همین دنیا دلالت مى کنند؛ بنابراین، آیه ی مذکور در تناقض آشکار و حتمى با شفاعت ابراهیم علیه السلام قرار مى گیرد.
3 . به فرض ثبوت اختلاف پیرامون زمان تبرّى و رجحان قول دوم بر قول نخست، اشکال مطرح شده از سوى برخى علما رفع مى شود، اما اشکال حافظ اسماعیلى به قوّت خود باقى مى ماند.
4 . معرفى روز قیامت به عنوان زمان تبرّى، موجب اختلاف در مورد سیاق آیه مذکور مى شود؛ زیرا مقصود قرآن از ذکر داستان ابراهیم علیه السلام، این است که آن حضرت از استغفار براى مشرکان، نهى شده و از پدر خود تبرّى جسته، با وجود این که از دلسوزى و بردبارى والایى برخوردار بوده است؛ بنابراین، دیگر مؤمنان نیز به طریق اولى، حق استغفار براى مشرکان را ندارند... .

فخر رازى نیز با همین برداشت، مى نویسد:
«باید دانست تنها علتى که خداوند در این آیات، ابراهیم علیه السلام را بردبار و دلسوز، معرفى مى کند این است که شدّت عطوفت، نرم دلى و دلسوزى وى اقتضا دارد چنین شخصیتى نسبت به پدر و فرزندانش از عطوفت بیشترى برخوردار باشد، ولى با این حال هنگامى که از اصرار پدرش بر کفر، آگاهى یافت از وى تبرّى جست و دل از او بر گرفت؛ بنابراین، مؤمنان نیز به طریق اولى باید از مشرکان تبرّى جویند. خداوند به همین جهت، ابراهیم علیه السلام را حلیم نامیده است، چرا که رقّت قلب و شدّت عطوفت، یکى از عوامل پیدایش حلم به شمار مى رود و انسان در این حالت، به هنگام خشم از بردبارى بیشترى برخوردار مى شود».(17)
بنابراین، اگر مقصود، تبرّى ابراهیم علیه السلام در جهان آخرت باشد، اولویت برائت جستن امت اسلامى چگونه قابل استدلال خواهد بود؟
ابن حجر عسقلانى نیز که گویا ضعف این پاسخ را دریافته، از این رو به ناچار چنین مى گوید: «امکان پاسخ نیست...» ولى او از این پاسخ مطمئن نیست، و به همین خاطر با لفظ «ممکن است» آن را ذکر کرده است.
جلال الدین سیوطى نیز با اکتفا به همین پاسخ، در کتاب التوشیح مى نویسد:
این در خواست ابراهیم علیه السلام، مورد اشکال قرار گرفته؛ چرا که وى از تحقق حتمى وعده الهى مبنى بر جهنّمى شدن کفّار، اطلاع داشته است.
در پاسخ گفته شده که ابراهیم علیه السلام با دیدن آزر، دستخوش عطوفت و دلسوزى شد و نتوانست درخواست خود را براى بخشش وى، مطرح نکند.(18)
در واقع، پاسخ فوق، علاوه بر این که اشکال را برطرف نمى کند، بلکه التزام به خود اشکال است؛ چرا که به بیان انگیزه استغفار ـ یعنى عطوفت و دلسوزى ـ مى پردازد. بنابراین، هم چنان جاى این انتقاد باقى است که ابراهیم علیه السلام با وجود علم به حرمت و عدم جواز استغفار براى کفّار، چگونه دستخوش این عطوفت و دلسوزى شد؟
ممکن است گفته شود: عطوفت و دلسوزى موجب مشروعیت بخشیدن به درخواست اُمور نامشروع مى شود؛ اما باید گفت که این استدلال، مضحکه ی کودکان و بطلان آن آشکار است و نه تنها عقلا و فضلا؛ بلکه جاهلان نیز چنین استدلال نمى کنند!!
ابن حجر در ضمن توجیه خود گفت: «برخى مى گویند که ابراهیم از کافر مردن آزر، مطمئن نبوده».
اگر هدف او از این بیان این است که ضعف جمله مذکور را بیان کند بنابراین، سخنى در مورد جمله ی فوق باقى نمى ماند... .
امّا اگر هدف ابن حجر از ذکر جمله ی مذکور، پاسخ گویى به انتقاد طرح شده علیه ابراهیم علیه السلام باشد، در واقع به مخالفت با اخبار صحیح مربوط به آگاهى ابراهیم علیه السلام از کافر مردن آزر، برخاسته است که خود ابن حجر به برخى از این اخبار اشاره مى کند و در الدرالمنثور نیز آمده است:
«ابن جریر و ابن ابوحاتم در مورد آیه (فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ) (19) به نقل از قتاده مى گویند: منظور، این است که ابراهیم در هنگام مرگ آزر متوجّه شد که دیگر امکان توبه براى وى وجود ندارد.
ابوبکر شافعى در فوائد، ضیاء مقدسى در المختاره، فریابى، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابوحاتم و ابوالشیخ نقل کرده اند که ابن عبّاس مى گوید: ابراهیم علیه السلام تا هنگام مرگ پدرش به استغفار براى او ادامه داد، (فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للهِ ِ تَبَرَّأَ مِنْهُ)؛ یعنى هنگامى که آزر در حال کفر از دنیا رفت از او تبرى جست».(20)

حدیث «اقامه ی نماز بر جنازه ابن ابوسلول»

از دیگر احادیث بى اساس بخارى ـ و هم چنین مسلم ـ حدیثى است که در کتاب تفسیر صحیح بخارى آمده است. این حدیث از ابن عمر نقل شده است. وى مى گوید:
پس از مرگ عبدالله بن أُبى، پسرش که عبدالله نام داشت به نزد رسول خدا صلى الله علیه وآله رفت و از ایشان خواست تا پیراهن خود را به عنوان کفن عبدالله بن ابى، در اختیار وى قرار دهد.
رسول خدا صلى الله علیه وآله پیراهنش را به وى داد. آن گاه عبدالله از پیامبر صلى الله علیه وآله درخواست کرد تا بر جنازه ی پدرش نماز بگزارد.
رسول خدا صلى الله علیه وآله براى اقامه ی نماز بر جنازه عبدالله بن ابى آماده شد.
عمر بر خاست، پیراهن رسول خدا صلى الله علیه وآله را گرفت و گفت: اى رسول خدا! مى خواهید بر جنازه ی او نماز بگزارید و حال آن که خداوند شما را از این امر باز داشته است؟!
رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود:

إنّما خیّرنی الله فقال: (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّةً) وسأزیده على السبعین؛

خداوند، مرا در این کار، مُخَیر کرده و فرموده است. «چه براى آنان آمرزش بخواهى یا برایشان آمرزش نخواهى (یکسان است، حتّى) اگر هفتاد بار برایشان آمرزش بخواهى». من بیش از هفتاد بار براى او طلب آمرزش مى کنم.
عمر گفت: اما عبدالله بن ابى، منافق است!
ابن عمر مى گوید: با این حال رسول خدا صلى الله علیه وآله بر جنازه ی عبدالله بن ابى، نماز گزارد و به همین جهت خداوند این آیه را نازل فرمود:

(وَلا تُصَلِّ عَلى أَحَد مِنْهُمْ ماتَ أَبَدًا وَلا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ)؛

و هرگز بر هیچ مرده اى از آنان نماز مگزار و بر سر قبرش نایست.(21)

هدف از جعل این حدیث

این حدیث که با هدف بیان فضایل عمر بن خطّاب، جعل شده، به طور کامل ساختگى و دروغ است و ـ سپاس خدا را ـ که بسیارى از پیشوایان اهل سنّت، این موضوع را خاطرنشان کرده اند. براى مثال، غزالى پس از نقل چند روایت، مى نویسد:
این حدیث، باطل است؛ چرا که تجمیع و نقل یکباره ی چنین اخبارى، انسان را به معرفت نایل نمى کند و این امر با اخبار فراوان نقل شده درباره ی حاتم (طائى) و على (علیه السلام)، شباهتى ندارد.
بى تردید داستان مربوط به آیه ی استغفار دروغ است؛ زیرا مقصود پروردگار این است که اوج نومیدى از آمرزش را خاطرنشان سازد، بنابراین، نباید چنین گمان کرد که رسول خدا صلى الله علیه وآله، این موضوع را به دست فراموشى سپرده است.(22)
باقلاّنى و امام الحرمین نیز این موضوع را متذکر شده اند، چنان که شارحان بخارى آورده اند:
قسطلانى مى گوید: بسیارى در فهم تخییر موجود در این آیه، دچار مشکل شده اند و پیش از این، پاسخ زمخشرى به اشکال مذکور، مورد اشاره قرار گرفت. صاحب کتاب الانتصاف مى گوید: علما در فهم معناى این آیه به لغزش افتاده اند تا جایى که قاضى ابوبکر باقلاّنى به انکار صحّت حدیث مذکور مى پردازد و مى گوید: نمى توان این حدیث و صحّت صدور آن از رسول خدا صلى الله علیه وآله را پذیرفت.
امام الحرمین در کتاب مختصر خود مى گوید: این حدیث در زمره ی احادیث صحیح قرار نمى گیرد.
وى در البرهان نیز مى نویسد: محدّثان، صحّت این روایت را تأیید نمى کنند.
غزالى در المستصفى مى گوید: به احتمال زیاد، این حدیث، صحّت ندارد.
داوودى در شرح آن مى نویسد: محدّثان این روایت را حفظ نکرده اند که این خود، شگفت آور است... .(23)
ابن حجر عسقلانى نیز در این باره چنین مى نویسد:
ابن منیر بر این باور است که علما در فهم معناى این آیه به لغزش افتاده اند تا جایى که قاضى ابوبکر به انکار صحّت حدیث مذکور مى پردازد و مى گوید: «نمى توان این حدیث و صحّت صدور آن از رسول خدا صلى الله علیه وآله را پذیرفت».
قاضى ابوبکر باقلاّنى در التقریب مى نویسد: این حدیث از اخبار آحادى(24) است که ثبوت آن مشخص نیست.
امام الحرمین در مختصر خود مى گوید: این حدیث در زمره ی احادیث صحیح، قرار نمى گیرد.
وى در البرهان نیز مى نویسد: محدّثان، صحّت این روایت را تائید نمى کنند.
غزالى در المستصفى مى گوید: به احتمال زیاد، این حدیث، صحّت ندارد.
داوودى در شرح آن مى نویسد: این حدیث به تحقیق نیاز دارد و همین مایه ی شگفتى است.(25)


پی‌نوشت‌ها:

1- صحیح بخارى: 7 / 8 .
2- فتح البارى: 9 / 101.
3- صحیح بخارى: 6 / 202، کتاب التفسیر، سورة الشعراء.
4- همان: 4 / 277 و 278، کتاب أحادیث الأنبیاء.
5- سوره توبه: آیه 114.
6- تفسیر الرازى: 16 / 210.
7- سوره توبه: آیه 113.
8- همان.
9- سوره نساء: آیه 48.
10- سوره غافر: آیه 60.
11- سوره توبه: آیه 113.
12- تفسیر الرازى: 16 / 209.
13- فتح البارى: 8 / 405.
14- سوره توبه: آیه 114.
15- فتح البارى: 8 / 406.
16- فتح البارى: 8 / 406.
17- تفسیر الرازى: 16 / 211.
18- التوشیخ فى شرح الصحیح: 4 / 250.
19- سوره توبه: آیه 114.
20- الدر المنثور: 4 / 300.
21- صحیح بخارى: 6 / 131.
22- المنخول فی علم الأصول: 212.
23- إرشاد السارى إلى صحیح البخارى: 7 / 155.
24- اخبار آحاد به اخبارى گفته مى شود که به حد تواتر نرسیده است.
25- فتح البارى: 8 / 272.

منبع مقاله: حسینی میلانی، سیّدعلی؛ (1390)، صحیح بخاری و مسلم در ترازوی نقد، قم: الحقایق، چاپ اول